40/ این روزها چه خبره؟

زندگی می‌گذره. از لحاظ کاری به ثبات مالی که می‌خواستم رسیدم. با وجود اینکه نمی‌تونم مرتب تمرین بکنم، آهسته و پیوسته دارم پیش میرم. تجربه‌ی بودن تو کی‌دراما توییت جالبه. آرزو رو بیشتر می‌بینم و بیشتر می‌خندم. کلاس سجونگ امروز تموم شد و باید برای امتحان حضوری آماده بشم؛ خیلی چیزهارو عوض کردن برای همین هیجانی همراه با استرس دارم. روزهایی که میرم سرکار حالم معمولیه، ولی زورهای آفم همون دیو سیاه افسردگی بالای سرم می‌شینه و هیچ کاری نمی‌تونم بکنم. به خاطر همین از آخر هفته‌ها متنفرم. دلم روتین متفاوت‌تری می‌خواد و دلم می‌خواد مثل قدیم‌ها بیشتر کتاب بخونم و گالری برم. شاید بعد از یادگرفتن شنا تو تابستون، برم سراغ نقاشی. دلم واسه بادوم‌زمینی تنگ میشه و همش ویدیوهاشو نگاه می‌کنن.

همه چیز می‌گذره و خوبیش اینه که دارم به سمت جلو حرکت می‌کنم. حتی اگر با سرعت لاک‌پشت باشه که البته الان این سرعت طبیعیه. چون تنها چیزی که بین من و چیزهایی که دوست دارم بهشون برسم هست، زمانه.

نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 22:27 به قلم میرا