45/ روزهایی مثل امروز با اونی قشنگم.

اینکه ساعت ۹ و ۴۰ دقیقه همدیگه رو دیدیم، رفتیم منیریه و اسم و دان۲ کمربندامونو گلدوزی کردیم، تو انقلاب پیبیمباب و جاجانگمیون و کیمچی خوردیم، ساعت‌ها راجع به کتاب با هم حرف زدیم و با اینکه قصد خرید نداشتیم هر کدوممون ۳ تا کتاب خریدیم؛ تمامش رو دوست داشتم. تمام امروز رو دوست داشتم.

و برای روزهایی مثل امروز، زنده خواهم موند.

نوشته شده در  دوشنبه هشتم آذر ۱۴۰۰ساعت 20:55 به قلم میرا