نامجون مردیه که من رو عمیقا خوشحال میکنه. بودنش باعث میشه یه دلیل برای ادامه دادن پیدا بکنم. چیزهای سادهای مثل عکس نقاشیها و برنامههای ورزشی که میذاره، تیکههای موردعلاقش از کتابای موردعلاقش که استوری میکنه، تک تک کلماتی که با دقت و ظرافت تو آهنگهاش به کار میبره، همهشون رو دوست دارم. تا الان آدمهای زیادی رو به سربازی فرستادم و تمام مدت اینطوری بودم که "دو سال مثل برق و باد می گذره" ولی اولین باره که حتی فکر سربازی رفتن یه نفر باعث میشه دلتنگش بشم. مریم گفت نامجون برات تبدیل به شمارهی صفر شده. گفتم نه نامجون اصلا تو لیست کراشام نمیتونه قرار بگیره. نامجون برام مثل نیمهی گمشدمه ولی نه به معنای کلیشهای عاشقانهاش. نامجون قسمتی از وجودمه، کسیه که دلم میخواد باشم، کسیه که باید تا ابد تو زندگی باشه در غیر این صورت نصفه و نیمه میشم.
نوشته شده در جمعه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت 17:21 به قلم میرا