نمیدونم اینکه هیچ وقت من رو به عنوان موزیسین ندیدی و به دانشم احترام نذاشتی باعث شده اعتماد به نفسم پایین باشه و خودم هم خودم رو به عنوان موزیسین نبینم، یا اینکه چون اعتماد به نفسم پایینه و خودم هم خودمو به عنوان موزیسین نمیبینم تو هم هیچ وقت به چشم موزیسین بهم نگاه نکردی.
به هر حال این یه رابطهی دو سویهاس که قراره از طرف من قطع بشه. زمان میگذره و من پیشرفت میکنم و مجبورت میکنم که بهم گوش بدی. مجبورت میکنم ایستاده برام دست بزنی. مجبورت میکنم دربارهام به دیگران فخر بفروشی و خودم هم اون گوشه نگاهت میکنم، در حالی که خودم و خودت میدونیم تو توی زندگیم فقط یه آدم معمولی هستی.
نوشته شده در شنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۱ساعت 22:44 به قلم میرا