108/ در حوالی بیست سالگی

دیروز موقع گوش دادن به آهنگ حوالی سی سالگیِ کیم کوانگ‌سوک، باهاش احساس نزدیکی کردم. ولی امروز همش داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که من بیست سالمه. من فقط بیست سالمه. چیشد که روحم انقدر پیر شد؟

من فقط بیست سالمه. اشکال نداره اگه اشتباه بکنم. هنوز کلی زمان دارم. اشکال نداره هیجان‌زده بشم و دیوونه‌بازی در بیارم. اشکال نداره دلم بخواد کیپاپ گوش بدم و سریال تینیجری نگاه کنم. اشکال نداره اگه برقصم. حتی اگه پنجاه سالم هم باشه، اشکال نداره دلم بخواد با بچه‌ها بازی کنم و بهشون موسیقی یاد بدم. اشکال نداره اگه هر روز کراش جدید بزنم. هیچ کدوم اشکالی نداره.

ولی مسئله اینجاست که انقدر به منطقی بودن و بزرگ بودن عادت کردم که دیگه این چیزای کوچیک مثل قبل عمیقا خوشحالم نمی‌کنه. همیشه با این موضوع شوخی می‌کردم ولی فکر کنم روحم واقعا پیر شده.

در حوالی بیست‌سالگی، من آدمی شدم که پیانوی کلاسیک می‌زنه، تو وبلاگش پستای بلند می‌نویسه، آهنگای بالاد گوش میده، کتاب می‌خونه و تفریحش شده گالری رفتن.

البته که اشکال نداره. چون هنوز بیست سالمه اشکالی نداره.

نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم تیر ۱۴۰۱ساعت 23:41 به قلم میرا