107/ چه چیزی تغییر می‌کنه؟

امروز احساسات عجیبی داشتم.

همون حسی که دو سه بار در ماه سراغم میاد با افسردگی قبل از کلاس ترکیب شد ولی خب مثل همیشه به شادی بعد از کلاس تبدیل شد؛ و این شادی وقتی یکی از گره‌های ذهنم باز شد و یاد گرفتم چه‌طوری وارد دنیای پلی‌فونیک بشم، دو برابر شد.

بعدش دیدم رئیس یکی از آموزشگاه‌ها پیام داده و قرار شد با هم برای پروژه جدید قرار بذاریم که نتیجه‌اش شد استرس مواجه شدن با محیط جدید و چالش جدید. که البته اونم چون طبق تجربه‌ام می‌دونم اگه آروم باشم همه چیز آروم و درست پیش میره، به هیجان تبدیل شد.

بعدش چی شد؟ سعی کردم اون شادی و هیجان رو با آهنگای شاد خالی کنم ولی برعکس تصورم که فکر می‌کردم این دفعه فرق داره، بازم بعدش اون حس خالی بودن/تهی بودن سراغم اومد و هنوز هم ادامه داره. باز برگشتم سر خونه‌ی اول: همون حسی که دو سه بار در ماه سراغم میاد.

اگه بخوام منطقی بهش نگاه کنم، فکر می‌کنم مفیدترین چیزی که از استاد دانش خانواده یاد گرفتم این بود که طبیعیه هر آدمی دو سه روز در ماه افسرده باشه و دلش نخواد هیچ کاری بکنه. طبق تجربه‌ای که با بولت ژورنالم از پیگیری مود هر روزم دارم، اینکه دو سه روز در ماه این حس رو داشته باشم و از طرف دیگه دو سه روز در ماه عمیقا خوشحال باشم، برام قابل قبوله. بالا و پایین رفتنا تو زندگی طبیعیه برای همین می‌دونم امروز هم می‌گذره. همین که تو شرایط ذهنی هستم که فکر کردن به برنامه‌های آینده‌ام خوشحالم می‌کنه و دارم آروم آروم پیش میرم کافیه. حتی اگه بعضی وقت‌ها این سرعت به آرومی مورچه باشه و باعث بشه روزی مثل امروز سراغم بیاد و کلافه بشم از اینکه هیچ چیز درست به نظرم نمیاد، می‌دونم که همه چیز درست میشه.

من همه‌ی اینارو می‌دونم. خودم و احساساتمو خیلی خوب می‌شناسم. ولی چرا همیشه برای خالی شدن انرژیم از همون راهکار استفاده می‌کنم و باعث میشم اون حس خالی بودن، شادیمو ازم بگیره؟

این وسط چه اشتباهی می‌کنم؟ آیا چون شخصیت آرومی دارم این راهکار برام جواب نمیده؟ ولی مگه تو این چند ماه کلی تغییر نکردم؟ مگه اکثر روزا با وجود شلوغ بودن کلاسا، بعدش به جای خستگی خوشحال نبودم؟ این راهکار خیلی هم با اون تفاوتی نداره؛ پس این وسط چه چیزی داره تغییر می‌کنه؟

 

+ یه چیز عجیبی که هست اینه که من با وجود اینکه تمام نظرات اینجارو می‌بندم، بازم انگار وقتی وارد میشم دلم می‌خواد کامنت باشه. اینجا برام مکانیه که دلم می‌خواد هم همه ببیننش و هم هیچ‌کس نبینتش. با این وجود، کامنتای این پست رو باز میذارم پس اگه اینجارو می‌خونید خوشحال میشم یه علامت ریز بدید.

نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم تیر ۱۴۰۱ساعت 23:21 به قلم میرا  |