111/ نترسیدن، رسیدن.

راستش را بخواهید چند شب قبل از اجرا خواب دیدم که موقع تمرین، وقتی آقای "ط" وارد اتاق شد، کور شدم و نتوانستم آهنگم را بزنم. آن هم نه هر کوری معمولی‌ای. کوری سفید مثل کتاب کوری.

 

از همان شب تا خودِ اجرا استرس داشتم که نکند جلوی آقای "ط" همه چیز را خراب کنم. و بله! خراب کردم. وقتی ۱۵ دقیقه مانده به اجرا، سر تمرین اسب‌دوان وحشی وارد اتاق شد، نه تنها خراب کردم، بلکه به استاد هم گفتم می‌شود این آهنگ را اجرا نکنم؟ یعنی تهِ تهِ تهِ آبروریزی! استاد گفت نگران نباش و کندتر بزن. حقیقتا تا آخر اجرا امیدوار بودم وقت نشود و آن آهنگ کذایی را نزنم. ولی وقت شد. ولی زدم. قبل از شروع وقتی رو به روی پیانو نشستم، یک نفس عمیق کشیدم و با سرعتی که خودم هم فکرش را نمی‌کردم بدون هیچ اشکالی آهنگ اسب‌دوان وحشی را زدم. وقتی تمام شد از نفس افتاده بودم. سرم را بالا آوردم تا ببینم آقای "ط" را در جمع می‌بینم یا نه. نبود. خیلی قبل‌تر از شروع شدن آهنگ رفته بود.

می‌خواستم بهش بگویم که توانستم. برای همین کلاسی که قرار بود به خاطر اجرا کنسل شود را کنسل نکردم و به اتاقش رفتم تا کلاسم را داشته باشم. وقتی نشستم و داشتم آماده می‌شدم گفت: بالاخره زدیش؟ گفتم بله. گفتم: حس می‌کنم شاخ غول را شکسته‌ام. خندید. بلد شد و رفت روی تخته‌ی سفید رو به رویم با ماژیک سبز چیزی نوشت. وقتی کنار رفت این دو کلمه را دیدم: نترسیدن، رسیدن.

حالا چند روزی هست که این دو کلمه شعارم شده. هر جا که حس می‌کنم نمی‌توانم و اعتماد به نفسش را ندارم، یاد این دو کلمه می‌افتم. به معجزه اعتقاد دارید؟ باید بگویم این دو کلمه معجزه می‌کنند.

نوشته شده در  شنبه یکم دی ۱۳۹۷ساعت 9:38 به قلم میرا