یه روز هم به این فکر کردم اگه به خاطر صدمه دیدن به کسی اعتماد نکنم، چه جوری میخوام زندگی کنم؟ مگه روزای خوبی که میتونم با آدما داشته باشم بیشتر از روزای بد نیست؟
خانم میم میگه از وقتی که دو سه نفر از آدمها دلشو شکوندن، تصمیم گرفته دیگه به هیچ آدمی اجازه نده اونقدر بهش نزدیک بشه که دوباره دلش بشکنه. یعنی خودشو انداخته تو یه محفظه شیشهای و آدما رو فقط از دور نگاه میکنه. انگار دل آدم ترسو میشه. ضعیف میشه. انگار ترجیح میده دیگه هیچ خوشحالی رو تجربه نکنه ولی دوباره نشکنه.
با خودم گفتم اگه تمام اتفاقات بد رو فراموش کنم، اگه فقط لحظههای قشنگ زندگی رو برای خودم نگه دارم، میتونم بازم اعتماد کنم؟
نوشته شده در شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۷ساعت 15:17 به قلم میرا
|